چشمان تو که از از حسین منزوی اشعار پراکنده 62

1 چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

2 در من هزار چشم نهان گریه می کنند

3 نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو

4 اینگونه از شنیدنشان، گریه می کنند

5 شاید که آگهند ز پایان ماجرا

6 شاید برای هر دومان گریه می کنند!

7 بانوی من! چگونه تسلایتان دهم؟

8 چون چشم های باورتان گریه می کنند

9 پر کرده کیسه های خود از بغض رودها

10 چون ابرهای خیس خزان گریه می کنند

11 وقتی تو گریه می کنی ای دوست! در دلم

12 انگار ابر های جهان گریه می کنند

13 انگار با تو، بار دگر، خواهران من

14 در ماتم برادرشان گریه می کنند

15 در ماتم هزار گل ارغوان مگر

16 با هم هزار سرو جوان گریه می کنند

17 انگار عاشقانه ترین خاطرات من

18 همراه با تو مویه کنان گریه می کنند

19 حس میکنم که گریه فقط گریه ی تو نیست

20 همراه تو زمین و زمان گریه می کنند

21 حسین منزوی

22 نوبت آمد، می نوازد نوبتی ناقوس مان

23 تا بگیرد رودهامان، راه اقیانوس مان

24 آذرخشی بود و غرید و درخشید و گذشت

25 بانگ نوشانوش مان و برق بوسابوس مان

26 ما نشان خود رقم بر دفتر دل ها زدیم

27 آشنایی نام مان و عاشقی ناموس مان

28 چشم های کینه ور هم، معنی دیگر نیافت

29 ز ابتدا تا انتها، جز مهر، در قاموس مان

30 عشق مان چتری گشود و بست و رفت و مانده است

31 لای دفترهای عاشق ها، پر طاووس مان

32 کشته می شد باز از باد اجل، حتا اگر

33 شعله ی خورشید روشن بود، در فانوس مان

34 کرد بخل سرنوشت از نوش دارویی دریغ

35 فرصت ماندن نداد این بار هم، کاووس مان

36 یک به یک یاران غار از دست رفتند و هنوز

37 حکم می راند به مرگ آباد، دقیانوس مان

38 قصه ی گنگ و کر و ما و جهان می بود، اگر

39 از قفس می شد رها هم ناله ی محبوس مان

40 گیرم این رویای آخر، ساحت آرامش است

41 کو، ولی یارای خواب از وحشت کابوس مان؟

42 «قافیه زنگ کلام است‌» *، آری اکنون، بشنوید:

43 زنگ حسرت می زند در قافیه، افسوس مان

44 حسین منزوی